کد مطلب:315182 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:195

می خواهم خودم برای عزاداری فرزندم، خدمت کنم
حضرت ام البنین علیهاالسلام فرمودند: می خواهم خودم برای عزاداری فرزندم، خدمت كنم.

5- این عنایت و لطف را حقیر قبلا به یك واسطه از صاحب داستان شنیده بودم، ولی بحمدالله در زیارت نیمه شعبان امسال (1384 شمسی - 1426 قمری) در كربلای معلا در حرم مطهر قمر بنی هاشم علیه السلام از خودشان شنیدم (خداوند زیارت آن بزرگوار را نصیب همه آرزومندان بفرماید و همه ی زایرینی كه در عراق زندانی هستند، آزاد فرماید.



[ صفحه 406]



به عنوان مقدمه عرضه بدارم: جناب استاد معظم، شاعر اهل بیت علیهم السلام حاج محمدعلی نادب الكربلایی - كه دیوان اشعار عربی ایشان به چاپ هم رسیده است - از اهالی كربلا می باشد. حدود سی سال قبل صدام بعثی كافر آنها را مجبور به ترك عراق نموده و آقای نادب كربلائی ساكن شهر قم مقدسه می باشند. طبق مرسوم، مداحان عرب زبان، در ایام عزاداری مخصوصا ماه محرم، قصیده ها، اشعار سینه زنی و مصیبت هایی را كه تازه سروده شده، از شاعران دریافت نموده در حسینیه ها و هیئت های عزاداری می خوانند.

روزی حقیر، آقای نادب كربلائی را در حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام ملاقات كردم، ضمن گفتگو عرض كردم: داستانی را راجع به شما از آقای سید جلال اشرفی شنیدم، دلم می خواهد از خود شما مستقیما بشنوم، و ایشان محبت نموده داستان را این گونه نقل فرمود:

در یكی از هیئت های كربلایی ها در قم مقدسه، سینه زنی برقرار بود و من هم شركت می كردم. شبی مداح هیئت به من گفت: فردا شب قرار است توسل به بی بی ام البنین علیهماالسلام باشد، لذا شما شعری بگو تا برای سینه زنی فردا شب من بخوانم،

بنده هم به خاطر این كه شعر جدید آماده نداشتم، همان شب بعد از این كه عزاداری تمام شد و به خانه برگشتم. نشستم و فكر كردم و بالاخره تا ساعت یك و نیم بعد از نیمه شب، بیدار مانده و شعری را در توسل ام البنین علیهاالسلام سرودم.

طبق قرار قبلی فردا شب وقت نماز مغرب و عشا در مكان مخصوص حاضر شده، شعر را به مداح دادم، تا آن را تمرین كند و دو سه ساعت دیگر در هیئت بخواند.

ولی او شعر را زمین گذاشت و گفت: الآن كار دارم می روم و دوباره می آیم و می گیرم.



[ صفحه 407]



به همین جهت، حدود یك ساعت منتظر آمدن او شدم، تا آمد و دوباره نگاهی به شعر انداخت، ولی صریحا گفت: من شعر دارم، لذا این را نمی خوانم.

طبیعتا بنده خیلی ناراحت شدم، چون هم زحمت زیاد و بی خوابی برای سرودن شعر تحمل كرده بودم و هم با بی مهری و كم توجهی مداح مزبور مواجه شدم. واقعا دلم شكست.

به هر صورت، در مجلس روضه شركت كردم، ولی بعد از اتمام مجلس وقتی به خانه آمدم، خیلی گریه كردم و در آن حال گفتم: یا ام البنین! این جواب زحمت من است كه از من شعر بخواهند و تا ساعت یك و نیم بعد از نیمه شب بیدار بمانم و خوشحال باشم كه برای ام البنین علیهاالسلام شعر گفتم و حالا این طور مسخره ام كنند، حال كه این طور است، دیگر برایت شعر نمی گویم. - ظاهرا این گونه گفت -.

خلاصه، با همان دل شكسته خوابیدم، در عالم خواب خودم را در حرم مطهر ابی عبدالله الحسین علیه السلام دیدم، زیارت كردم، وقتی از صحن خواستم بیرون بیایم، دیدم همان هیئت خودمان كه شب ها در قم سینه زنی داشتیم، مشغول سینه زنی می باشند و من تنها می خواهم بیرون بروم كه دو نفر سید بزرگوار در صحن مطهر به من فرمودند: بیا به حسینیه تهرانی ها.

- قابل توجه این كه حدود سی سال قبل، یعنی همان وقتی كه ما در كربلا زندگی می كردیم، مهمترین حسینیه در كربلا، حسینیه تهرانی ها بود كه نزدیك درب قبله امام حسین علیه السلام قرار داشت، ولی بعدها صدام آن را همراه صدها حسینیه، مسجد و مدرسه علمیه دیگر خراب كرد -.

و من خودم تنها به حسینیه تهرانی ها رفتم. مرا به زیرزمین حسینیه راهنمایی فرمودند. وقتی داخل شدم، دیدم میز و صندلی های مرتبی چیده شده است به جهت هیئت سینه زنی خودمان كه باید الآن از حرم مطهر بیایند و اینجا پذیرایی شوند.



[ صفحه 408]



عجیب این بود كه متوجه شدم، خانم مجلله ای نقاب بر چهره ی مقدس، مشغول چیدن ظروف غذا و... روی میزها می باشد.

من یك دفعه به خودم گفتم: این خانم اینجا چه می كند، الآن هیئت می آیند، بی بی چه می كنند، بنابراین، به بی بی عرض كردم: بی بی! الآن افراد هیئت می آیند و برای شما زحمت و...

بی بی فرمودند: می خواهم خودم برای عزاداران پسرم خدمت كنم.

ناگهان از خواب پریدم و فهمیدم شعرم را بی بی ام البنین علیهاالسلام قبول فرمودند (كه ابتدا مرا به آن حسینیه برای پذیرایی دعوت نمودند و هم لیاقت تشرف به زیارت حسین علیه السلام را در عالم خواب كرامت و...) لذا عرض كردم: بی بی! ممنونم و... قول می دهم كه شعر می گویم و معلوم است كه بعد از این خواب با اشتیاق و اطمینان بیشتری نسبت به قبل، شاعری و شعر سرودن را ادامه دادم.